ساعت 9:38 بالگرد مهمان عزیز روستا در آسمان مصر کوچک ایران نگاه ها را به آسمان می خواند، آسمان آفتابی ست. پیرزنی با گریه می گوید: خدا شکرت آفتو جونمون آمد. پرچم های میهن برای رییس جمهور ملت دست تکان می دهند.
نزدیک زمین چمن روستا فرود می آیند. صل آل محمد، یاور رهبر آمد، در فضا طنین انداز می شود. از همراهان وزیر راه و شهرسازی، وزیر نفت، بشارتی بزرگمرد مناطق محروم و استاندار محبوب بوشهر را بخوبی می شناسم. با ماشین به زمین چمن جهت افتتاح می رسند. روبان قیچی می شود و قهرمان وارد میدان می شود، مردم در چهار طرف زمین ایستاده اند و یک صدا به حمایتش شعار می دهند. او با بازیکنان دست می دهد و برمی گردد به سمت مردمش، با بالا آوردن دست فرمان ایست به همراهان می دهد و یک تنه به دل مردم می رود.. او کدخدای قلب مردم روستاست.
جوانی که دست تقدیر دو پایش را به یغما برده است فریاد می زند: احمدی احمدی، رو سر ما جا داری گریه امانش نمی دهد که دیگر بار این را تکرار کند ولی همین کافی ست تا اشک کدخدای مهربانی را جاری کند….
در نقطه ی دیگر روستا باید به مدرسه برود و با دانش آموزان دیدار کند، محیط مدرسه هر نگاهی را جذب خودش می کند، خیلی زیبا دانش آموزان قرآنی روستا آن را تزیین کرده اند.
با آنکه روستاهای اطراف هم اعلام کرده اند که سفر لغو شده اما بیرون مدرسه تا دلت بخواهد شلوغ است. آنطرفتر سیاه چادر عشایر برپاست و زنان و مردانی که دیدنشان غرور آفرین است با انواع غذاهای محلی آماده پذیرایی از آقای رییس جمهور هستند.. مهمان نوازی در خون این عشایر است.
پیرزنی که به سختی راه میرفت و شاخه گلی همراه با عکس احمدی نژاد در دست داشت نگاهم را ربود، به او گفتم: ننه تو برا یارانه حتما اومدی؟ پاسخ داد: ننه یارانه تو سرم بخوره، یه تار موی احمدی نژاد به صدتا دنیا نمی دم و بوسه بر عکسش زد.
جوانی معلول که سنش به 30 می رسید هر کاری می کرد به گوشه در مدرسه نمی رسید. او به زمین می افتاد و باز بلند می شد و باز… نه اینبار به او کمک کردند و به کنار در بردنش، لباس هایش همه خاکی شده اما نگذاشته شاخه گلی که برای مهمان روستا آورده بود خاکی شود.. محبت را باید در اینجا آموخت.
ماشین رییس جمهور از دور پیدا می شود، از این فاصله انگار مردم ماشین را در آغوش گرفته اند و می آورند. عشایر نواختن آغاز می کنند و شعارها به آسمان پر می گشاید، این بار مردم به حمایت و تشکر از استاندار خود هم شعار می دهند.. مردم قدرشناس هستند ساکنان اولین دهکده قرآنی جهان اسلام.
ماشین به کنار در مدرسه که می رسد با وساطتت و پرخاش ماموران و محافظان هم نمی شود عاشقان محمود دلاور نژاد را به عقب هدایت کرد. حسنوند استاندار بوشهر به ناچار خود از ماشین پیاده می شود و با خواهش از مردم آنها را به عقب می برد و همزمان ماشین در محاصره حلقه محافظان وارد مدرسه می شود. دانش آموزان با شعار دست گل محمدی به روستای ما خوش آمدی، دست گل محمدی را گلباران می کنند. دختران با لباس های محلی شعر محلی برایش می خوانند، و او آنها را مورد محبت خود قرار می دهد.
به پشت تریبون می رود تا برای آینده سازان بگوید که فردای میهن به دست شما دانش آموزان قرآنی ست. دانش آموزان شعار احمدی دوست داریم سر می دهند. استاندار خواهش می کند بگذارید صحبت کند اینبار دانش آموزان به حمایت و تشکر از استاندار شعار می دهند. خوشحالیشان از این دیدار مهار شدنی نیست. رییس جمهور از آنها دعوت می کند که به سالن بیایند و خود با هدایت محافظان به سمت ماشین می رود، و اما اینبار هم غافلگیرانه بر می گردد و به دل دانش آموزان می رود و همه را به آغوش می کشد و با جوانانی که آنجا هستند روبوسی می کند.. او بخوبی می فهمد که اینان رییسعلی دلواری های فردای ایران اسلامی هستند…..
نوبت به دیدار با خانواده شهدا می رسد. مکان منزل شهید قائدی، تمام مسیرهای منتهی به خانه بسته شده. خبرنگاری از مشاغل سخت است و برای همین از گفتن سختی هایی که برای با او بودن در این سفر کشیده ام پرهیز می کنم. خانه مزین به عکس هفت شهید روستا ست، رییس جمهور زیر عکس شهدا در وسط و مادران در سمت راست و پدران در سمت چپ او نشسته اند، رییس بنیاد شهید آنها را معرفی می کند. بعد از گپ و گفتی صمیمی هدایایی را می آورند که به خانواده شهدا تقدیم کند. مادر یکی ازشهدا وقتی هدیه اش را از دست رییس جمهور می گیرد با گریه از ایشان می خواهد که اجازه دهد دستش را ببوسد، ولی او نمی گذارد و می گوید مادر ما باید پای شما را ببوسیم و نهایتا مادر شهید بر شانه های رییس جمهور ایران بوسه می دهد تا قوت بازوانش برای آبادانی میهن بیشتر شود و احمدی نژاد هم گوشه چادر شهید را بوسه باران می کند و برای تبرک بر صورت و چشمش می کشد. اشک رستم (وزیر نفت)جاری می شود و همه ی میهمانان نیز. هوای معنوی سنگینی بر اتاق پذیرایی خانواده شهید حاکم است.. آیا این خانه دگر بار پذیرای چنین مهمان عزیزی خواهد بود؟….
آخرین برنامه رییس جمهور سخنرانی در جمع مردم است، خوشبختانه درب ورودی سالن با فاصله ی 20 متری خانه شهید قائدی است و رییس جمهور و همراهان قدم زنان به آن سمت می روند در همین بین مرد میانسالی خود را به رییس جمهور می رساند و از او می خواهد نامه اش را بخواند. آن مرد به ایشان می گوید: این پنجمین بار است که خدمت شما می رسم و دوست دارم که زیر نامه هایم را خودتان پاراف کنید و احمدی نژاد با لبخند ی کارش را انجام می دهد.. براستی که او با مردم و برای مردم است….
سکوت مردم با اولین گام محمود مردمی نژاد به سالن شکسته می شود و با شعار صل آل محمد، یاور رهبر آمد رسم مهمان نوازی را بجا می آورند.
قرآن خوانده می شود و قاری نوجوان با حنجره حجازی خود به همگان ثابت می کند که آری اینجا روستای چارک دهکده ی قرآنی جهان اسلام و مصر کوچک ایران است.
با نواختن شدن سرود ملی غرور ملی در قیام حاضران بیش از پیش هویدا می شود. مجری اقبال واحدی ست همان مجری معروف صبح بخیر ایران و با حضورش از همان ابتدا معلوم بود که هوای دیگر به مراسم خواهد داد.
استاندار بوشهر با همان لحن گرم همیشگی خوش آمد می گوید و ایجاد منطقه آزاد بوشهر و تخصیص کامل اعتبارات استان را بعنوان دو خواسته مهم مردم از احمدی نژاد خواستار می شود.
بین المللی تواشیح معراج که همگی اهل همین دهکده ی قرآنی هستند با همخوانی مثال زدنی خود همه را به وجد آوردند. سرود نوجوانان قرآنی و صحبت خانم دهیار هم زیبا و دلچسب است.
از طریق ویدئو کنفرانس 4623 پروژه عمرانی، آموزشی و بهداشتی روستایی در سراسر کشور توسط دکتر احمدی نژاد افتتاح می شود.
پدر و مادر شهید حسین قائدی یک دست لباس و کلاه محلی را به رئیس جمهور اهدا می کنند و رئیس جمهور کلاه محلی را هم بر سر خود می گذارد و بعد می گوید: هیچکس نتوانسته است بر سر احمدینژاد و ملت ایران کلاه بگذارد اما من با افتخار کلاه سنتی مردم بوشهر را به سر میگذارم تا با افتخار اعلام کنم همیشه در کنار آنان خواهم ایستاد.. او خود مرد روزهای سخت است.
یکی از سادات جلیل القدر و علوی علامت و هاشمی شهامت دشتی با قدردانی از تلاشها و حضور رئیس جمهور در استان بوشهر، یک قبضه اسلحه برنو که یادآور مبارزه دلیرمردان دشتی در مقابل استعمار و استکبار هست را به رئیس جمهور اهدا می کند. واحدی مجری توانا می گوید: انشاا…که هیچ وقت شلیک نشود.
نوبت به سخنرانی رییس جمهور می رسد، او از عشق بین المللی بوجود آمده به ایران می گوید و با تمام وجود ادامه می دهد که ساختن ایران یک ماموریت و تکلیف الهی و مورد تاکید خمینی کبیر و رهبر فرزانه بوده و هست.
با اقتدار می گوید که اگر خواهان پیشرفت ماندگار و عزت پایدار هستیم باید شالوده ی آن را در روستا بنا کنیم. با این حرف انگار بمب شادی در سالن ترکید، مردم با دست زدن تشکر می کنند.
محمود دلیری نژاد خطاب به دشمنان می گوید: اگر کسی حماقت کند و به ایران حمله کند، برای دفاع از میهن همین مردم چارک و دشتی و بوشهر کافیست تا آنها را در خلیج فارس غرق کنند. باز فریاد صدها نواده ی رییسعلی دلواری در حمایت از میهن، در هوا پیچید…… پایان سخنرانی.
جوان شیک پوشی تلفنی با گریه به آنطرف خط می گوید: باورت نمیشه دی(مادر) با احمدی نژاد روبوسی کردم..مردم او را از جنس خود می دانند….
اما نکته ایی که از چشم همه دور ماند را برایتان بازگو کنم:
* رییس جمهور به بالگرد می رسد تا راهی هرمزگان شود اما او کسی نیست که هیچکس را فراموش کند. او سیاه چادر عشایر را دیده بود و نمی توانست بدون دیدنشان از آنجا دل بکند. نیکزاد وزیر راه و شهرسازی و حسنوند استاندار بوشهر به نزد آنها می فرستد و پوزش می طلبد از اینکه سعادت دیدار از نزدیک به او دست نداده است. نمایندگان رییس جمهور هم دو نماینده عشایر که دختری خردسال با شعری در دست و نعمت الله حاتمی یکی از مردان عشایر را به نزد رییس جمهور می برند. او به حرمت نمایندگان عشایر از بالگرد به پایین می آید و آنها را در آغوش می کشد. نعمت الله عکسی از او را نشان می دهد و می گوید آقای رییس جمهور شب ها این عکس را زیر سرم می گذارم و می خوابم، این مرد عشایر به گردن احمدی نژاد حلقه ی گل می اندازند و قالیچه ایی قیمتی که رد هنرانگشتان زنان عشایر بر آن نقش بسته را تقدیم رییس جمهور دلاور خود می کند.
* ساعت 12:38 بالگرد به پرواز در می آید، دور افتخاری به روی سیاه چادر عشایر می زند. و پاسبانان همیشگی خلیج همیشه فارس دوباره برایش دست تکان می دهند.
منبع: جنوب نیوز- مهدی بکران